سردار شهید دکتر احمد رحیمی1
همسرش درباره توجه شهید رحیمی به مطالعه به ویژه کتاب های تربیتی کودکان می گوید: « خانواده ام می گفتند احمد قبل از تولد بچه ساعت های متمادی نماز می خواند. بعد از تولد فرزندمان آمد بیمارستان و او را بغل کرد. بعد با حالت پدرانه ای گفت: « امیدوارم فردا او هم رزمنده پرور باشد». دو روز پس از ترخیص از بیمارستان آمد کنارم باز هم دست از مطالعه برنمی داشت. این بار کتاب های تربیت کودک آقای فلسفی را می خواند و به من هم توصیه می کرد تا آن را حتما مطالعه کنم».
1)تولد1338بیرجند/ فرمانده سپاه بیرجند/ دکترای علوم پزشکی/ شهادت فروردین

زندگی نامه شهید دکتر سید احمد رحیمی از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
سال 1338 ه ش در شهر بيرجند خاندان رحيمي شاهد شکفتن غنچه اي ديگر از سلاله پاک پيامبر، بنام احمد بود . اين مولود با برکت ايام طفوليت را در دامان مادري با تقوا سپري نمود و همپاي پدر با شوري کودکانه در محافل مذهبي شرکت مي کرد . با استعدادي سرشار وارد مدرسه شد و دوران ابتدايي و راهنمايي را هر ساله با رتبه اي ممتاز به پايان رساند.
همزمان با ورود به دبيرستان با تعمق به کسب معارف ديني روي آورد و از اين سرچشمه همسالانش را نيز بهره مند مي ساخت. روحيه مذهبي و هوش و ذکاوت احمد ، او را از همکلاسيهايش ممتاز مي کرد به نحوي که در همان آغازين دوران جواني مريدان زيادي يافت. او از جمله نادر جواناني بود که پيش از سن هجده سالگي اکثر کتابهاي استاد مطهري را عميقاً مطالعه کرده و خطوط منحرف از اسلام را مي شناخت . در دبيرستان انشاهاي سياسي مي نوشت و به دليل همين بي پروايي بارها مورد عتاب قرار گرفت.
احمد در سال 1356 دوره دبيرستان را با نمرات عالي به پايان رسانيد و در حاليکه بيدل و بي تاب در جاده هاي خلوت خلوص ، عشق به تحصيل در حوزه علميه قم را در سر مي پروراند به اصرار خانواده در کنکور شرکت کرد و در رشته پزشکي دانشگاه تهران با رتبه درخشان پذيرفته شد.
پايبندي احمد به مباني اسلام و دلسوزي اش نسبت به محرومين موجب شد تا فعاليت هاي مذهبي ـ سياسي را در دانشگاه به گونه اي تشکل يافته دنبال کند.
با وزيدن نسيم انقلاب به فعاليت هايش عليه رژيم وسعت بخشيد و براي انتقال اعلاميه ها از تهران چهره و نوع پوشش خود را تغيير مي داد. او در راهپيمايي هاي تهران و مشهد و بيرجند حضوري چشمگير داشت و از نزديک شاهد تظاهرات خونين در ميدان ژاله بود . شبي پس از سخنراني در يکي از مساجد به دست نيروهاي ساواک بيرجند دستگير شد اما با هوشياري از زندان رهايي يافت و از آن پس نامش در صحيفه ياران امام به ثبت رسيد . با پيروزي انقلاب اسلامي و بازگشايي مجدد دانشگاهها به ادامه تحصيل پرداخت و با شخصيتهاي چون آيت الله بهشتي و استاد مطهري رابطه اي تنگاتنگ داشت.
چندي نگذشت که در سيزده آبان 1358 به همراه تعداد ديگري از دانشجويان پيرو خط امام لانه جاسوسي آمريکا را به تصرف درآوردند.به اعتقاد ساير دانشجويان او يکي از چهره هاي فعال فتح لانه جاسوسی آمریکا بود و بارها به نمايندگي در تجمع مردم حضور مي يافت و به روشنگري مي پرداخت.
در کنار اين مهم ، با برپايي درس اخلاق و زبان عربي ، به آموزش عده اي از دانشجويان همت گماشت .
در اين ايام بود که با دختري متدين از بستگانش پيمان بست و مدتي پس از اين مثياق ، آشيانه پربرکت احمد با تولد سميه تنها يادگارش رنگي ديگر گرفت.
به درخواست دادسراي انقلاب اسلامي بيرجند به اين شهرستان مراجعت نمود و با اقتدار مسئوليت فرماندهي سپاه پاسداران اين منطقه را پذيرفت. دوران خدمتش در سپاه مقارن بود با نواخته شدن طبل جنگ و آغاز حرکت کور منافقين و فعاليت تروريستهاي اقتصادي و ملاکين غاصب.
سه بار منافقين تصميم به ترور وي گرفتند و کروکي منزلش در خانه هاي تيمي به دست آمد. اما هر بار با عنايت خدا به گونه اي محفوظ ماند.
احمد رحيمي که تنها به اعتلاي اسلام مي انديشيد با درايت و صلابت در برابر تمامي جريانات منحرف داخلي ايستادگي کرد و پس از کسب تکليف از محضر امام (ره) به شايستگي به عضويت شوراي فرماندهی سپاه منطقه 4 خراسان و سرپرستي واحد اطلاعات این سپاه منصوب گرديد و خدمات ارزنده اي از خود بر جاي گذاشت . با فوت پدر و بي سرپرست ماندن خانواده ،علي رغم اصرار زياد مسئولين به بيرجند مراجعت نمود و به فعاليت هاي آموزشي و عقيدتي بين جوانان سپاه و بسيج و ساير نهادها پرداخت . او با حفظ سمت بارها براي بررسي وضعيت نيروهاي لشکر 5 نصر به جبهه رفت.
همسر محترم ايشان مي گويد : گاهي پيش مي آمد که مدت بيست روز از محل حضورش بي اطلاع بودم . يکي از مبارزان افغاني پس از شهادت احمد تعدادي از عکسهاي او را در سنگرهاي افغانستان به ما نشان داد و ما تازه فهميديم که احمد در نهضت افغانستان عليه شوروي نيز سهيم بود.
در زمستان 1361 به شوق حضور مداوم در جبهه به همراه خانواده به خوزستان هجرت کرد و در اواخر همان سال بر اثر اصابت ترکش به پاي چپش مجروح شد . احمد که دلداده سنگر بود پس از بهبودي نسبي در عمليات والفجر 1 مورخ 24/1/1362 حماسه اي پايدار از خود به يادگار گذاشت و در حال حمل مجروحين و شهدا بار ديگر مجروح گرديد. اما با همان حال آرپي جي يکي از رزمندگان را بر دوش نهاد و بر بلنداي خاکريز ايستاد و چندين تانک دشمن را منهدم کرد . با اصابت گلوله تانک ، هنگام اذان ظهر ، جبهه شرهاني شاهد عروج پرستويي بود که با پيکري شرحه شرحه جام وصل را سر کشيد. پيکرش پس از بيست و پنج روز در جوار رحمت حضرت دوست در بوستان شهداي بيرجند آرميد و اين زمزمه به ياد ماندني شهيد محقق شد :
« دوست دارم در جايي به شهادت برسم که هيچ کس مرا نشناسد و احمد صدايم نزنند وناله هايم را جز خدا کسي نشنود.»
منبع:افلاکیان،نوشته ی خدیجه ابول اولا،نشر ستار ه ها،مشهد-1386
خاطرات
سيد مهدي نوربخش:
در دبيرستان حافظ محصل سال چهارم بودم . درسهايم خوب بود . به خصوص زبان، آن روز امتحان رياضي داشتيم . اولين کسي که ورقه را به دبير داد من بودم . وارد راهرو که شدم احمد را ديدم. به طرفم آمد و پرسيد : چطور بود ؟
سينه اي صاف کردم و مغرورانه گفتم : امتحان نسبتاً ساده اي بود با اينکه يک ساعت و نيم وقت داشتيم در عرض چهل و پنج دقيقه به سوالات جواب دادم . بعد رو به بچه هايي که دورم بودند کردم و گفتم :
– بچه ها فردا امتحان زبان است. هر کدام اشکالي داريد از من بپرسيد. احمد که در سال سوم درس مي خواند ورقه سوالات رياضي را از دستم گرفت . هنوز يک ربع نشده بود که به تمامي سوالات جواب داد. وقتي پاسخهاي صحيح و سرعت عملش را ديدم از تعجب دهانم باز ماند و از رفتار خودم خجالت کشيدم.
مجيد شهپر :
احمد با معدل 19 به بالا ديپلم گرفت و از نظر علمي بين بچه هاي دبيرستان چهره اي شاخص بود . دبير رياضي احمد که يکي از برجسته ترين دبيران رياضي استان بود
مي گفت : هر وقت که به کلاس مي رفتم و احمد رحيمي را مي ديدم ، درس دادن برايم سخت بود . چون مي دانستم تنها کسي که مي تواند اشتباهاتم را تشخيص دهد ، رحيمي است . با اينکه از نيروهاي مخالف عقيده او بودم ولي هميشه به من احترام مي گذاشت.
هيچ وقت اشتباهم را در کلاس ، علني تذکر نمي داد و هميشه در مسير مدرسه نظرش را مي گفت . بارها مي ديدم که راه حل پيشنهادي او صحيح و آسانتر است.
سال آخر دبيرستان درس مي خوانديم که بحث اختلاط دختر و پسر پيش آمد و خيلي سريع عملي شد . ما به اين کار معترض شديم . قبل از انقلاب بود و دخترها با وضع بدي در کلاس حاضر مي شدند . يکي از دبيران بسيار مجرب رياضي که آن زمان به ما درس مي داد گفت : من ميخواهم شما خوب درس بخوانيد و کاري به اين چيزها ندارم. اما احمد اعتراضش را علني کرد . در مقابل عقيده دبيرمان ايستاد و گفت اين ترويج بي بند و باري است. دبير رياضي به دفتر رفت و گفت : اگر رحيمي در اين کلاس باشد من درس نمي دهم . احمد هم که از استعداد بالايي برخوردار بود به خاطر همکلاسيهايش از اين قضيه گذشت و در کلاس حاضر نشد. با اينکه رشته رياضي سخت و سنگين بود و احمد هم در کلاسها حضور نداشت ، همان سال در رشته پزشکي دانشگاه تهران با رتبه ي عالي قبول شد.
يکي از همکلاسيهاي احمد که بعد در سپاه تهران مسئوليت گرفت ، نقل مي کرد : آن سال در کلاس جامعه شناسي دانشکده پزشکي پروفسوري در مذمت و نفي حجاب سخنراني مي کرد . جو قبل از انقلاب بود و دانشجويان هم به دليل مقام استاد جرات اعتراض نداشتند.
اما احمد از جمعمان بلند شد و گفت : استاد ، شما دو ساعت در مذمت حجاب صحبت کرديد ، اجازه مي دهيد من هم ده دقيقه دفاع کنم ؟ احمد با اجازه استاد مقتدرانه فلسفه حجاب را تشريح کرد . به نحوي که در پايان صحبتهايش با تشويق و کف زدن مکرر دانشجويان ، استاد فهميد که صحبتهاي دو ساعته اش بي تاثير مانده است.